اذان صبح آمد بیدارمان کرد بلند شدم و پلکهایم را مالیدم. چند لحظه ای طول کشید تا چشمام باز شد.
به صورتش نگاه کردم. معلوم بود که مثل هر شب، نماز باحالی خوانده است.
بسم الله الرّحمن الرّحیم

زندگی نامه و خاطرات شهید عبدالحسین برونسی:
حالی برای نماز
سید کاظم حسینی
یک ساعتی مونده بود به اذان صبح. جلسه تمام شد. آمدیم گردان قبل از جلسه هم رفته بودیم شناسایی. تا پام رسید به چادر، خسته و کوفته ولو شدم روی زمین.
فکر می کردم عبدالحسین هم می خوابد جورابهاش را درآورد. رفت بیرون! دنبالش رفتم پای شیر آب ایستاد و آستینها را داد بالا و شروع کرد به وضو گرفتن.
بیشتر از همه فشار کار روی او بود طبیعی بود که از همه خسته تر باشه احتمالش را هم نمی دادم حالی برای خواندن نماز شب داشته باشد خواستم کار او را بکنم، حریف خودم نشدم. فکر این را می کردم که تا یکی، دو ساعت دیگر سروکله فرمانده محور پیدا می شود. آن وقت باز باید می رفتیم دیدگاه و می رفتیم پشت دوربین.
خدا می دانست کی برمی گردیم. پیش خودم گفتم بالاخره بدن توی بیست و چهار ساعت، احتیاج به یک استراحتی داره که.
رفتم توی چادر و دراز کشیدم. زود خوابم برد.
اذان صبح آمد بیدارمان کرد بلند شدم و پلکهایم را مالیدم. چند لحظه ای طول کشید تا چشمام باز شد.
به صورتش نگاه کردم. معلوم بود که مثل هر شب، نماز باحالی خوانده است.
نام کتاب. خاکهای نرم کوشک
نویسنده کتاب. سعید عاکف
نویسنده مطلب. سمیه شریفی